رویای خسته
مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار
تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد داد زد و بد و بيراه گفت. خدا سكوت كرد. جيغ زد و جاروجنجال راه انداخت. خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را بهم ريخت. خدا سكوت كرد. به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد. خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده را دور انداخت. خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت: عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقي است بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن. لا به لاي هق هقش گفت: اما يك روز... با يك روز چه كاري ميتوان كرد
Power By:
LoxBlog.Com |