رویای خسته

مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار

تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود.

پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد

داد زد و بد و بيراه گفت.

خدا سكوت كرد.

جيغ زد و جاروجنجال راه انداخت.

خدا سكوت كرد.

آسمان و زمين را بهم ريخت.

خدا سكوت كرد.

به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد.

خدا سكوت كرد.

كفر گفت و سجاده را دور انداخت.

خدا سكوت كرد.

دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد.

خدا سكوتش را شكست و گفت: عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت.

تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي.

تنها يك روز ديگر باقي است بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن.

لا به لاي هق هقش گفت: اما يك روز... با يك روز چه كاري ميتوان كرد

نوشته شده در 5 تير 1390برچسب:يك,فنجان,عشق,ساعت 9:47 توسط | |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد

javahermarket