رویای خسته

مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی


و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی


سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای

 

ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم

و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجلت کب میکنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام

تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:7 توسط iman| |

وقتی از کنار آب می نویسم


تمام سرنوشت رود شبیه جریان خند ه ای است

 
که لب های نیمه جان تو را می دود


وقتی آب های سراشیب تند روزگار،


صفحه ی گذشت را ورق می زنند


من با عرض ارادت به چشم های بیکران تو عظمت خنده هاشان را می فهمم


روزی که از آب گذشتم خس خس چشم هات آتشم زد تا اینکه ستاره ای دنباله دار قلبم را فهمید

و از آنروز به بعد حس می کنم نیستم

و حس می کنم هستی!


چیزی نیست این قاب عکس من است که تو را به روزهای خسته ی بودنم می کشاند.


بخند که آب میرود و تبسم ساده ات جریان را به راه می اندازد

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:59 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد

javahermarket