رویای خسته
مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار
مثه خوابی…مثه رویا مثه آرامش دریا مثه آسمون آبی آرومی وقتی که خوابی مثه پروانه نجیبی تو یه رویای عجیبی مثه یاسای تو باغچه مثه آینه روی طاقچه مثه چشمه ی زلالی انگاری خواب و خیالی. جای پای رهروی پیداست کیست این گم کرده ره, وین راه ناپیدا چه می پوید؟ مگر او زین سفر, زین ره چه می جوید؟ از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟ به شهری کاندر آغوش سپید مهر به باران سحرگاهی خدایش دست و رو شسته است به شهری کز همان لحظه ی ازل بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است به شهری کز پلید افسانه ی گیتی سر انگشت خیال از چهره ی زیبایش بزدوده است کجا؟ ای ره نورد راه گم کرده بیا برگرد در این صحرا به جز مرگ و به جز حرمان کسی را آشنایی نیست! بیا,برگرد,ای غریب راه! کز این جا ره به جایی نیست نمی بینی که آن جا در کنار تک درختی خشک زره مانده غریبی, رهنوردی بی نوا مرده است و در چشمان سردش در نگاه گنگ و حیرانش هزاران غنچه ی امید پژمرده است نمی بینی که از حسرت کمند صید بهرامیش افکنده است و با دستی که در دست اجل بوده است بر آن تک درخت خشک حدیث سرنوشت هر که این ره را رود کنده است: که "من پیمودم این صحرا, نه بهرام است و نه گورش" کجا این رهنورد راه گم کرده بیا, برگرد در این صحرا به جز مرگ و به جز حرمان کسی را آشنایی نیست! بیا,برگرد,ای غریب راه! کز این جا ره به جایی نیست. اخرین دیدار تنهابانگاهی خوب نیست عاشقی بی لذت وترس گناهی خوب نیست لااقل یک جرعه از جام شراب من بنوش اینقدردل پاک بودن نیزگاهی خوب نیست گفته ام یک عمرزیرلب به تو بی رحمی ات بادل بیچاره بی سرپناهی خوب نیست زندگی صدها خطاوتجربه داردولی درقمارعشق هرگزاشتباهی خوب نیست حقه های شعبده مخفیست توی یک کلاه دست بردن درمیان هر کلاهی خوب نیست کاش میشد دست هایت تاابددردست من اینکه دستت رابگیرم گاه گاهی خوب نیست گرچه می بخشد گناهان مرابااعتراف توبه پیش هرکشیش روسیاهی خوب نیست. من نمی دانم چیست که چنین زار و پریشان شده ام ..... و چرا ؟؟ مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد... نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! من نمی دانم چیست... « آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست ؟؟ » .............. و مرا می شکند ، می سوزد. ....... و چنین زود به هم می ریزد . نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! راستی !.... نگرانی من از بابت چیست ؟؟؟ و چرا اینهمه رفتار ترا می پایم و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام؟؟؟؟ ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟؟؟ نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! آه .... ای مردم این دهکده ی موهومی به همه می گویم........ اگر عاشق شده باشم روزی خون من گردن آن دخترک مهسایی است که در اقلیم مجازی هرشب بال در بال دل نازک من تا سحر می چرخــیـد و برای دلم افسانه ی دریا می گفت.... خون من گردن اوست..... خون من گردن اوست .... غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد این روزها شب میپرد تنها به آغوشم آواز تنهایی شده آویزه ی گوشم در من هزاران درد رنگ حرف میگیرد اما همین که میرسی خاموش خاموشم تاوان سختی داده ام تا مال من باشی انگار مهری زد خدا، داغیست بر دوشم آنقدر داغم از تبت که صورتم سرخ است در لحظه های بی کسی، با اشک میجوشم جدی بگیر این چشم های روسیاهم را وقتی به رنگ چشمهایت تیره میپوشم با خنده هایت تلخ کامی واژه ی دوریست حتی کنارت چای را بی قند مینوشم قلب مرا پس میدهی، میگیرم .....اما نه! تو شرط ها را گفته ای ....«یادت فراموشم» چراغ چشم تو!کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه من عشق را در تو تو را در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت سکوت را درشب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به خاطرتو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش زندگی را به خاطر زیبائیش و زیبائی اش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق کرد دوست دارم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است
Power By:
LoxBlog.Com |