رویای خسته

مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار

 

 

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی 

 بفهمه ...

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش 
 کنی ...

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون  
حضور خودش جشن بگیری ...

خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ،  
جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...

خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، 
 بعد بفهمی دوست نداره ...

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ،  
اما اون بگه : دیگه نمی خوامت ...

خیلی سخته که دوسش داشته باشی ، 
 اما نتونی باهاش بمونی ...

خیلی سخته که بخوای با آب خوردن بغضت رو بفرستی 
 پایین ، اما یه دفعه اشک از چشات جاری بشه ...

خیلی سخته که وقتی که رفتی تا با پول تو جیبی چند ماهت 
 برای تولدش کادو بخری با یکی دیگه ببینیش ...

خیلی سخته که بهت بگه دوست دارم ، اما بعداً متوجه 
 بشی حرفش یه (( ن )) کم داشته ...

خیلی سخته که کسی که تموم زندگیت رو به پاش ریختی ، 
 با بی رحمی تموم تو چشمت نگاه کنه و بگه : دیگه دوست ندارم ...

خیلی سخته که یه عمر با خیال یه نفر زندگی کنی ،  
اما وقتی فهمید عاشقشی بره و پشت سرشم نگاه نکنه ...

خیلی سخته که دلت رو به کسی خوش کنی که یه 
 دلخوشی دیگه داره ...

خیلی سخته که وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت ، 
 می ری که حرف دلتو بهش بگی ، با یه معذرت خواهی کوچیک 
 بگه : فعلاً سرم شلوغه ...

خیلی سخته که همیشه مجبور باشی سخت ترین چیزها رو 
 تحمل کنی ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:46 توسط iman| |

 

  

 

 

تماشایی ترین تصویر دنیا میشوی گاهی           دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی

 

 

 

 

 

 

حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است         که بنهان می شوی گاهی و بیدا می شوی گاهی        

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:4 توسط iman| |

زندگی یک آرزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

دریا صدایت میزند!

هر چه نا پیدا صدایت می زند!

جنگل خاموش میداند تورا.

با صدایی سبز می خواند تورا.

آتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست.

پیله ی پروانه از دنیا جداست.

زندگی یک مقصد بی انتهاست.

هیچ جایی انتهای راه نیست!

این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:4 توسط iman| |

باید که معنا می شدی ای عشق بی معنای من 

 

 تا که نیایی تو به سر در واپسین غم های من  

 

 

 من مست و شیدا بودم و تو طعنه بر من می زدی  

 

من حرف ماندن می زدم تو حرف رفتن می زدی

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:4 توسط iman| |

لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، به احترام سلامت می گویم 

 و هزار گل پونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد. دیروز

یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند. و برایم دلسوزی

کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود, یادآوری خاطرات با تو

بودن.دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات

ببخش که اشک هایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت

کردم. ولی نیافتمت.از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به

قاصدک سپردم و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.  روزها و شبها به

دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت. شاید او هم شیفته نگاه مهربانت

شد. باشد،اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش

دنیایی است.کاش یاس هایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم

را برایت آواز کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشک های من بیندازد. نازنین

، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،نام تو را بر

زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن ولحظه های زرد و بی صدای مرا

تو آبی و ترانه باران کن.بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز

کند. همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.زیبا ، امشب ، شام

غریبان عاشقانه من و تو است.به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب

می شود.تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من

بسوزد.مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:4 توسط iman| |

در میان من و تو فاصله هاست.

      گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

        تو توانایی بخشش داری.

دست های تو توانایی ان را دارد

              که مرا،

        زندگانی بخشد.

 

چشم های تو به من می بخشد

   شور عشق و مستی 

  و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی.

           

    دفتر عمر مرا 

 با تو  شکوهی دیگر

            رونقی دیگر هست 

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

انچه را می بخشی.!!!

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:39 توسط iman| |

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

     تو در کنار من بشینی محال بود

      هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

         چشمان مهربان تو پاک و زلال بود 

            پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

                با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود

                     نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

                       پرواز چشم های تو محتاج بال بود

                         سیب درخت بی ثمر کرزوی من

                            یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

                                گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

                                    گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود

                                         یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

                                             سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

                                                چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

                                                حالا شکست وای صدای وصال بود

                                           شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

                                                اما نه با خیال تو بودم حلال بود

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:17 توسط iman| |

شب از مهتاب سر می ره  

تمام ماه تو ابه 

شبیه عکس یک رویاست 

تو خوابیدی جهان خوابه 

زمین دور تو می گرده 

زمان دست تو افتاده 

تماشا کن سکوت تو 

عجب عمقی به شب داده 

تو خواب انگار طرحی از 

گل و مهتاب و لبخندی 

شب از جایی شروع می شه  

که تو چشماتو می بندی 

تو رو اغوش می گیرم 

تنم سر ریز رویاشه 

جهان قد یه لالایی 

توی اغوش من جاشه 

تو رو اغوش می گیرم 

هوا تاریکتر میشه 

خدا از دست های تو 

به من نزدیکتر می شه 

زمین دور تو می گرده 

زمان دست تو افتاده 

تماشا کن سکوت تو 

عجب عمقی به شب داده 

تمام خونه پر میشه 

از این تصویر رویایی 

تماشا کن،تماشا کن 

چه بی رحمانه زیبایی..

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:17 توسط iman| |

سکوتم را نکن باور

من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

من آن خرمن

من آن انبار باروتم

که با آواز یک کبریت

آتش میشوم یک سر

هزاران شعله سرخ کنار هم

سکوتم را نکن باور

تمام این قفس ها را

تمام حسرت و این ترس ها را

من به دستانی که میخواهد رها باشد

شکستی سخت خواهم داد!

سکوتم را نکن باور

من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم

که آواز رهایی

شعر هر روز است زیر لب

سکوتم را نکن باور

من آخر با امید ناب آزادی

تمام بغض ها را

کینه ها را

اندوه ها را

با گلوی یک جهان فریاد آزادی

شکستی سخت خواهم داد

سکوتم را نکن باور

که فردا را همانگونه که میخواهم

همانگونه که باید باشد اما نیست

میسازم

سکوتم را نکن باور

که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

سکوتم را نکن باور 

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط iman| |

چرا کسی به من نگفت که از تو دور می شوم

تو نیستی و من ز جور روزگار

خموش و بی کس و صبور می شوم

چرا کسی به من نگفت تمام هستی ام تباه می شود

در این سکوت سهمگین

بدون خنده های گرم و دلنشین تو

تمام عمر من گذر به اشک و آه می شود

چرا کسی به من نگفت برای خصم کودکانه ای

کتاب اعتقاد من به زیر بار زور می رود

و آرزوی این دل شکسته ام

- که سال های سال در پی رسیدنش چه صادقانه آبرو فروختم -

به قعر گور می رود

چرا کسی به من نگفت دامن روح پر طراوت مرا

مصیبتی به عمق درد نیستی

لکه دار می کند

و این میانه موجی از دروغ و ترس را

به ساحل همیشه غم گرفته ی نگاه من آشکار می کند

چرا کسی به من نگفت دلم برای دیدنت دوباره تنگ می شود

تمام شیشه ی خیال بافی ام

اسیر سنگ می شود

چرا کسی به من نگفت تو می روی و باز هم دلت وفا نمی کند

نبوده ای ببینی ام

مرا سوال های این چنین رها نمی کند

تو را به خاطر خدا ! بگو چرا ؟

چرا کسی به من نگفت . . . ؟

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 13 صفحه بعد

javahermarket